هميشه مي خواندمو لاله هاي دو گوشت رابه سحربارترين نغمه گرم مي کردمو سنگ سخت دلت رابه شعله سخن گرم نرم مي کردممرا به گوشه چشمان خود محبت کنبه بزم گرم دلاويز ميگساران برمرابه باغهاي سخاوتبه بوسا زاران برمرا چو چلچله دعوتبه چهچه خود کنبه چشمه ساران برمرابه تاب تحمل فرا بخوان به صبورياز لوح خاطره ام خاطرات تلخ بشوياز اين تکدر ديرينه ام رهايي بخشمرا به خلوت خاص خود آشنايي بخششبي ادامه آن بي طلوع خورشيدينه صبر بود مرا در دل و نه طاقت بودکدام پنجره ؟ مي ديدم و نمي ديدمچراکه وحشتم از ديدن صداقت بودسکوت سرب گدازنده بود و جان فرسودميان وحشت من يک پرنده پر نگشودنه بال کبوتر فغان جغد اي کاشسراسر شب من قصه مصيبت بودصداي سرزنش ذهن در سکوت گذشتسکوت سکوت سکوتمگر صداي من از قعر چاه مي آمد ؟مگر صداي من از ذهن من عبور نکرد ؟
اميدوارم منتظر هر كسكه هستين به اين زوديها بياد
به ما هم سر بزنين